نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روز ها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان تو بمان آنکه چون تو پاک نیست
آری حالا من هم از همان اهالی ام، از اهالی کوی غافلان
از اهالی سطرهای نقطه نقطه
همان کسی که با همهی نقطه چین هایش، هراز گاهی، گرمی آفتاب مهربانی را از پشت پنجره ی نیمه بسته ی دلش احساس میکند.
آفتابی که به آهستگی ، با قدومی آرام و کم صدا بر داخل کلبه ی سرمازده ام گرمی میچکاند.
میدانی، گاهی آنقدر دور میشوم که به خیال خودم کارهای شگرف میکنم، نور میسازم، اصلا دارم قلهها را فتح میکنم
به خود که میآیم میبینم هر لحظه نفسم میگیرد
با خیال فتح قله هایم نفسم بیشتر میگیرد
آن لحظه درست همان لحظه است که آفتاب بر دلم میتابد
دوباره همه از تو میگویند و میشنوند. شیرینی نام تو وشهد یادت به کامها مینشیند. دوباره طاقها برای نصرت تو قد علم میکنند، کاغذهای رنگی به شادباش تو در باد میرقصند و دوباره همهی دیوارهای شهر با سرانگشتان احساس چراغانی میشوند.
اما این گفتن ها وشنودن ها از تو،که سهم همه ثانیهها نیست، یادآوریت همهی دقایق را که پر نمیکند.
کاش سینه هامان صندوق صدقهای میشد و قلبمان نذر سلامتت
من که ندارم از دل مهدی خبر، گریه های هر شبش را تا سحر هی گویم بیا و بینم که۳ صد ترانه به لبها یکی برای او نیست.
نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست
چه بگویم؟ بگویم دلم گرفته؟ روسیاهم؟ منتظرم؟ یا بگویم هنوز دلم را آب و جارو نکردهام
چگونه بگویم. به خود بگویم یا به دیگران؟ گوش دلم به این حرف ها توجه میکند؟ کسی که عمری زندگی میکند فقط برای زندگی کردن. نه خود را میشناسد و نه زندگی را. همیشه گمان میکند که دارد زندگی میکند اما کدام زندگی؟
هزار نامه کوفی و یکی برای تو نیست، دعا دعای ظهور است ولی برای تو نیست
نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست
چگونه میلادت را تبریک بگویم آقا؟ چگونه خوشحال باشم؟
تفعل زدم نیمه ی شب به قرآن کتابی که از وحی شیرازه دارد برای دلم آیهی صبر آمد، ولی نازنین صبر اندازه دارد.
الهم عجل لولیک الفرج
ارسال نظر