اصلان قزللو، متولد دوم فروردین ۱۳۳۴ است. دارای فوقلیسانس زبان و ادبیات فارسی ودبیر آموزشوپرورش، مدرس ضمن خدمت فرهنگیان است. انتشارات واژتاب به مدیرمسئولی اصلان قزل لو از سال ۹۷ شروع به کار کرده است که در دو سال توانسته حدود ۶۰ کتاب را به چاپ برساند.
آثار منتشر شده:
۱-"پرواز "داستان کودک، انتشارات محیط، ۱۳۷۳- تهران، چاپ اول، ۱۲۰۰۰ نسخه، نایاب
۲-"شکلها و اندازهها"، برگردان به فارسی، انتشارات محیط، چاپ اول ، شمارگان ۶۰۰۰، نایاب
۳-" درنگِ رنگ" -۱۳۹۱-مجموعه شعر کوتاه- نشر برگا
۴- "حس سبز" – مجموعه شعر سپید - انتشارات اچ اند اس-۱۳۹۳-لندن
۵-"بهانهی باران"- مجموعه شعر سپید- انتشارات اچ اند اس-۱۳۹۳- لندن
۶-"به همهی زبانها"-مجموعه شعر سپید- ۱۳۹۴-تهران(چاپ سوم: انتشارات واژتاب)
۷-"باور کنید خورشید خوردنی ست" ۱۳۹۶- نشر ادبی الف
۸-"آدمها و کلاغها" گزیدهای از شعرهای سپید-سال ۸۰ تا ۸۵ – تهران-(چاپ سوم واژتاب)
۹-" آدمبرفیها و قاصدک"-مجموعه شعر سپید- ۱۳۹۷
۹-"دریچهها"مجموعه دوبیتی-دفتر اول-۱۳۹۷
۱۰-"سکوت سنگ" مجموعه دوبیتیها-دفتر دوم-۱۳۹۷
۱۱-"خالی خاطرهها-مجموعه شعر سپید-۱۳۹۸
۱۲-"آدمها و مترسکها"- مجموعه شعر سپید-۱۳۹۷
۱۳-"صدا و وزن واژه در شعر(عروض و قافیه ی علمی)"- مجموعه بررسیها-۱۳۹۸
۱۴-"سخن آرایی(آرایهها، به صورت پرسش و پاسخ)
۱۵-"سفرماه و تنهایی گون"- نقد و بررسی شعر معاصر-۱۳۹۸
کتابهای کودک:
برویم کتاب بخریم-رباب و حباب-شهر قصهها-حدس بزن چه قدر دوستت دارم(۴ جلدی)-دوستان من-اگر نمی توانستم گریه کنم-سفیدک و سیاهک..
دوازده شعر از اصلان قزل لو به انتخاب اصلان قزل لو
۱
تنها به تیشهای
کنار اولین سنگ شکسته
نشسته ام .
چه امید شیرینی.
۲
زیر بارش یکریز برف!
جز رهایی از سیاهی
چه حرفی دارد بگوید
یک کلاغ!
۳
می بالد و
می خندد و
به تماشا می نشیند
در طوفان ها
جرات به گل نشستن ندارد اما
این ساقه.
۴
پرنده،
پروازش را به سایه سار شاخه ای رساند
که پرچمی سبز
در دست داشت
وگفت:
"موهایش بوی باران می دهد
این زن
از نژاد ماست
و عجیب که تنهاست
با این همه رگ و ریشه!"
او، اما
چشم هایش تر بود و
بوی غربت می داد.
۵
نت گم شدهای ست
سکوت
که رهایی را
دهان به دهان میگردد
تا در انفجاری،
بزرگترین سمفونی جهان را بسازد.
۶
پیام دریا را که می خواند، باران،
سرک می کشد علف؛
می غلتد سنگ؛
می خندد آسمان؛
ما، اما،
با چتری بر سر،
هنوز منتظر مصرع دیگری از شعر ناسروده ی دریاییم.
۷
گاهی که درخت می شوم
نمی دانم چرا
هیچ کس باور نمی کند
که هزار پرنده
در چشم هایم لانه کرده است
سلام می کنم به مردی
که در توفان
از کوچه های شهر
خورشید را به خانه می بَرَد
تا پر بدهد گرسنگی را .
شاید کسی باور کند
خورشید ،خوردنی ست.
۸
اول خط
اصلا پیدا نیست
یا نباید باشد
تا کسی بیاید و بگوید:
اول من!
بعد در کله ات
تمام آدم های دنیا را بچین مقابلت
عین دیوار
تا تو را بخوانند
به نامی اسطورهای.
دستها را فراموش نکن
هایِ سلام را ،
در سطرهای پوسیده مرور کن
کافی ست چند دست بالا برود
مثل عروسک لته ای
تا محکم تر بگویی :اول من
این دریچه ها هم جان می دهند
برای تماشا شدن
تا باور کنی
کوچک شده دنیا
کوچک شده اند آدم ها
و همه ی دست ها مجازی اند.
بین النهرین
تازه سر از تمدن بیرون کرده.
بازی کن
حالا که دنیا یک فیلم است
و آدم ها
سیاهی لشکر
و تو
بازیگر اول
در آغاز تمدن.
به سطر اول برگردان جهان را
ما حافظه هایمان را شسته ایم
در بارانی که می باری.
۹
من چرا نمی توانم یک میدان باشم؟
یک خیابان ؟
یا کوچه ؟
تا بچرخم
بچرخم دوُرت
بروم
بدوم
در دو طرفه ات
بیایم
بدوم
بچرخم
برگردم
و هرقدر دلم می خواهد تماشایت کنم
و بن بست نباشم
من از انقلاب هم نتوانستم به تو برسم
۱۰
با باران دیشب
کمی آسمان به شهر بارید
که نام های منجمد سبز شدند و
پنجره ها را به شاخه های روشن
گره زدند .
امروز ،
وقتی در افقِ همین پنجره ها
عاشقانه ای نقش بست ،
هیچ گلی را به خاطر لبخندش نچیدند .
۱۱
خواب می بینم
در قابی کرده اند جهان را
با آدم هایش و
آویخته اند از آسمان .
می بینم
نشسته ای بر زمینه ای سبز
بر زمینه ای رنگین کمانی
و لحظه ای دیگر
سفید.
می گویی:
تجربه ای ست هر رنگ.
در هم می آمیزیشان و
حاصلش را میآویزی بر دیواری،
بیرون می زنی از قاب.
با خود می گویم :
عجب جهانی ست این جا
باید بیرون بزنم
تا به تماشا بنشینم این نقش ها را.
۱۲
در یک سپیده ی ناگهان
پر خواهم داد تمام بالشم را
در آسمان شهری
که پرنده هایش از خاطر برده اند
رویای پرواز را.
ارسال نظر